از اولین روزی که شروع کردم به نوشتن تقریبا هفت سال میگذره. هفت سالی که هر لحظه با بلوغ و رشد همراه بوده. با اینکه تو همه ی این هفت سال (که مصادف بود با عبورم از دنیای نوجوونی و وارد شدنم به بزرگسالی و تمام چالش هاش)، به لحظه لحظه های این رشد هشیار نبودم، اما وقتی با فواصل کوتاه می ایستم و به پشت سر نگاه میکنم میبینم حقا و حقیقتا که تمام موجودات تو این دنیا به سمت کمال و رشد در حال حرکتن. این حرکت» تو ذره ذره ی عالم هست و چه خدای حیرت انگیزی داریم که اینطور با قوانینش، جهانُ کامل و پویا کرده.

به توصیه ی شریک» دارم این وبلاگ رو شروع میکنم.
جایی که توش ساده و صمیمی فقط بتونم هرچی تو ذهنم میگذره رو پیاده کنم. درواقع پیشنهادش از اونجا شروع شد که داشتم از یکی از مریض ها برای شریک تعریف میکردم که گفت چرا اینا رو با بقیه تقسیم نمیکنی؟ اینا تجاربی ان که میتونه به درد آدمای دیگه هم بخوره. من از این گفتم که چطور درگیر اون ایده آلگرایی در نوشتن هستم. از اینکه هم دلم میخواهد به زیبایی ادبی نوشته بها بدم و هم گزارش وقایع زندگیم رو داشته باشم. اما خیلی وقت ها طی این مسیر، یکی فدای اون یکی میشه. نتیجتا مطلب ممکنه حیف بشه و هیچ وقت بازگو نشه. میدونم بالاخره جایی هست که هردو چیزی که در نظر من مهمن تو نوشتن، به نقطه ی مشترکی برسن. شاید من نیاز دارم مهارت بیشتری بدست بیارم تا به اون نقطه برسم و این هم، با مدام نوشتن و نوشتن اتفاق میفته.

و حالا،
من اینجام.
دانشجوی سال آخر پزشکی هستم.
از اونجایی که هفائستوس انرژی غالب شخصیت منه، همیشه با خودم میگفتم آدمای دیگه ای هستن که دارن از تجربیات دانشجوییشون مینویسن و خب چه فرقی میکنه که منم وارد این حیطه بشم یا نه. ولی همونطور که دارم کم کم هفائستوس رو تو خودم تعدیل میکنم و به حس ارزشمندی از دیدهای مختلف میرسم، الان مطمئنم که هرچند نفر تو عالم هم که باشن و کار یکسانی انجام بدن، باز در انتها نتیجه متفاوته و این دلیل نمیشه که اون کارُ به این بهانه شروع نکنیم. انجام دادن کارها تو دست ِهرکس، مثل غذا پختن و دست پخت های مختلف میمونه. هرکس یه طعم و رنگ و دستی داره. یه افزودنی های خاص داره که غذاشو طعمِ مال خودش میکنه. بنابراین میخوام از امروز بنویسم چیزها رو بنویسم. تا هنوز سلامتی و حیات هست.

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها